جدول جو
جدول جو

معنی دمه لوس - جستجوی لغت در جدول جو

دمه لوس
چاق و چله، فریب و مکر، نیرنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده لو
تصویر ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مِ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیمار سل. (منتهی الارب). مسلول، آن که می خورد ولی اثری بر جسم خویش نمی بیند. (از اقرب الموارد) ، عقل رفتۀ بیهوش. کم عقل. کم خرد. بی خرد. رجل مهلوس، مردی کاهش گرفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
چارقی که از پوست بعضی حیوانات به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی
از بادهای موسمی مازندران که با خود سوز و سرما به همراه داشته
فرهنگ گویش مازندرانی